
۲۴ فریم – سرویس آموزش: یازدهمین عنوان از مجموعه مقالات معرفی «شاهپیرنگها» بر اساس نظریات رانلد بی. توبایس در سرویس آموزش ۲۴ فریم، به «شاهپیرنگ دگردیسی» اختصاص یافته است.
«اگر یک پیرنگ باشد که واقعاً جادویی است، دگردیسی است. اکثر شاهپیرنگها در بستر واقعیت قرار دارند: به شرایط و انسانهایی میپردازند که آنها را به راحتی میشناسیم، چرا که بر اساس تجربههایمان هستند. حتی داستانهای خوب علمی-تخیلی و فانتزی نهایتاً در بازنمایی اتفاقات و اشخاص به واقعیتِ هر اثری از هنری جیمز یا جین آستن هستند. تئودور استرجن نویسندهی ژانر علمی-تخیلی اشاره کرده است که یک داستان علمی-تخیلی خوب به معضلی انسانی و راه حلی انسانی میپردازد. قصه، چه در سرزمین میانه بگذرد چه در کهکشانی بسیار، بسیار دوردست، همیشه راجع به ما است. قصه حقایقی را فاش میکند که واقعیت پنهان میکند.» (ص. ۱۴۶)
«… در شاهپیرنگ دگردیسی، خصوصیات فیزیکی پروتاگونیست عملاً از حالتی به حالت دیگر تغییر میکنند. …» حیوان به انسان، انسان به هیولا و غیره، به همراه تغییری که هم فیزیکی است و هم احساسی. استعاره، تمثیل و ترکیبها… گرگینه، خونآشام، دیو و دلبر و غیره.
دگردیسی غالباً در پی یک طلسم، خطا، یا خلافی علیه طبیعت صورت میگیرد. علاج آن هم، مسلماً، عشق است!
«مقصود پیرنگ نشان دادن فرآیند (یا عدم موفقیت) دگردیسی است. از آنجایی که پیرنگی شخصیتمحور است، ما بیشتر درگیر با نفس شخص مسخشده هستیم تا اعمالش. مسخشده نماد معما است: او چه گناهی کرده که لایق این تغییر است؟ چه باید بکند تا از شر این نفرین خلاص شود؟ مسخشده فردی فطرتاً غمگین است که بار مصیبتش را به دوش میکشد.»
سه فاز دراماتیک شاهپیرنگ دگردیسی:
فاز اول: پروتاگونیست و حالت فعلی عارضهاش را معرفی کنید. معمولاً طلسم چند وقتی است که اعمال شده است و ما در نقطهی استحاله وارد داستان میشویم. همچنین، آنتاگونیست را معرفی کنید، «کاتالیزوری که محرک مسخشده به سوی رهایی است.» با این که آنتاگونیست عموماً همانی است که مسخشده منتظرش بوده، هیچکدام لزوماً آنتاگونیست را عامل تغییر نمیدانند. او حتی ممکن است قربانی یا اسیر مسخ شده باشد، غالباً همراه با بیزاری، تنفر یا اشمئزاز واقعی که دیواری میان این دو کشیده است.
فاز دوم: رابطهی میان این دو را متحول کنید. معمولاً ترحم، ترس یا عدالت آن انزجار اولیه را کمکم تغییر میدهند، و آنتاگونیست شروع به اعمال نفوذ روی مسخشده از طریق «زیبایی، مهربانی یا دانش» میکند. به عبارتی، این دو انسان واقعی زیرلایههای فیزیکی را میبینند، و مجذوب هم میشوند. دو پیچیدگی اصلی این بخش تلاشهای فرار آنتاگونیست و وحشیگریهای مسخشده است.
فاز سوم: رهایی صورت میگیرد، اغلب از طریق واقعهای نامعمول و غیرمترقبه، و مسخشده متحول میشود! برای مثال، قورباغه تبدیل میشود به… یک شاهزاده. دانشمند تبدیل میشود به مگسی گیر افتاده در تار عنکبوت. یا شاید گرگینه تبدیل به راهبی میشود که برای رهایی دعا میکند؟ این معمولاً جایی از داستان است که معمای طلسم و دلایل مرموز چنین جزاهای نامعمولی فاش میشوند.
«این پیرنگ هیولاواری را با نیروی شفابخش عشق در هم میآمیزد و جذابیت آن به قدمت خود ادبیات است.» (ص. ۱۵۱)
فهرست:
۱- آیا دگردیسی نتیجهی یک طلسم است؟
۲- آیا درمان این طلسم عشق است؟
۳- چه حالتی از عشق؟ عشق والد به فرزند، دلدادگان، معلم و شاگرد، عشق خدا یا غیره؟
۴- آیا مسخشده پروتاگونیست شما هست؟
۵- آیا پیرنگ شما فرآیند بازگشت به حالت انسانی را نشان میدهد؟
۶- آیا داستان شما نفس مسخشده را، با تاکید بیشتر بر شخصیت نسبت به اعمال به ما نشان میدهد؟
۷- آیا مسخشدهی شما فردی فطرتاً غمگین است؟
۸- آیا زندگی مسخشده اسیر آیینها و ممنوعیتهاست؟
۹- آیا پروتاگونیست راهی برای خروج مییابد؟
۱۰- آیا راهی برای خلاصی از مخمصه، نوعی رهایی شناسایی میکنید؟
۱۱- آیا آنتاگونیست شروط رهاسازی را انجام میدهد؟
۱۲- چرا پروتاگونیست از عجله یا توضیح شروط یا اقداماتی که آنتاگونیست باید برای شکستن طلسم انجام دهد معذور است؟ (هیسس….پروتاگونیست را بخوابانید، نگذارید حرف بزند، کاری کنید ساکت بماند.)
۱۳- آیا فاز اول مسخشده را در گیر و دار طلسم نشان میدهد؟
۱۴- آیا شروع داستان نقطهای معقول برای رسیدن به رفع طلسم هست؟
۱۵- آیا آنتاگونیستتان به عنوان کاتالیزوری که پروتاگونیست را به سوی رهایی هل میدهد عمل میکند؟
۱۶- آیا آنتاگونیست در ابتدا یکی از قربانیهای بالقوه است و در نهایت آن فردِ برگزیده میشود؟
۱۷- آیا فاز دوم روی رابطهی در حال تغییر این دو تمرکز دارد و آن را نشان میدهد؟
۱۸- آیا شخصیتهایتان از نظر احساسی به هم نزدیک میشوند؟
۱۹- آیا فاز سوم به شروط رهایی عمل کرده، پروتاگونیست را از طلسم آزاد میکند که در نتیجه یا او را به حالت اولیهاش بازگردانده یا موجب مرگ او میشود؟
۲۰- آیا مخاطب دلایل وجود طلسم و ریشههای آن را میفهمد؟
نوبت توبایس به سر رسیده است! بیایید ببینیم چهطور میتوانید یک شاهپیرنگ دگردیسی بچینید…
یکی از اولین ملزومات، حیوانی مناسب است. شمارهی یک تا شش را در نظر بگیرید و یک مورد از زیر انتخاب کنید:
۱- سگ یا گرگ (از چه نژادی؟ خز آرزوهایتان را انتخاب کنید.)
۲- گربه (وحشی؟ اهلی؟ با شماست…)
۳- فک!
۴- الاغ، قاطر، اسب، حیوان بارکش دلخواهتان را انتخاب کنید.
۵- خوکها هم میتوانند جالب باشند؟ یا یک حیوان مزرعهی دیگر؟
۶- موش، خرگوش، سنجاب… یکی از آن کوچولوهای شیطان را انتخاب کنید.
[ببینید، من همهی پرندگان، خزندگان، ماهی در هر اندازهای، حشرات کوچکی که گاز میگیرند و نیش میزنند، عروس دریاییها و فامیلهای بیمهرهشان، انواع کرمهای زندگیمان، گیاهان و دستگاهها و غیره را نگفتم. خب، اگر چیز عجیب و غریبی میخواهید یکی انتخاب کنید، یا داستان بیپایان «قارچ در شب، انسان در روز، او مرد قارچی است!» را امتحان کنید.]
خب؟ نمونهی بارزی از غیرانسانیت در ذهن دارید؟ فهرستی از ده ویژگی حیوان (یا هر پدیدهی) مورد نظر که میخواهید به عنوان هویت پنهانی پروتاگونیست استفاده کنید بنویسید. (یا آنتاگونیست؟ باشد، باشد، اگر بخواهید میتوانید با نقشها بازی کنید.)
[نکته: میتوانید روی این فکر کنید که دگردیسی کامل است یا جزئی. برای مثال دم خوکی روی یک افسر پلیس میتواند تقریباً عدالت شاعرانه محسوب شود، نه؟]
حالا، کنار هر مشخصهای که یادداشت کردهاید بنویسید که این چه ربطی به خصوصیات پروتاگونیست به عنوان یک انسان دارد! اگر در قالب حیوانیاش همه جا مو میریزد، انسانی شلخته است؟ یا خیلی مرتب است و حتی وقتی نیازی نیست هم در حال جمع و جور کردن است؟ به عبارتی، شباهتها و تفاوتهای میان قالب حیوانی و انسانی را مشخص کنید.
خب حالا جکیل و هایدمان را داریم… آها، چهطور است مسیری انتخاب کنیم؟ شیر یا خط بیندازید، یا صرفاً بین زوج و فرد انتخاب کنید، و:
۱- اول انسان است به حیوان تبدیل میشود
۲- اول حیوان است به انسان تبدیل میشود
اگر اصرار دارید، میتوانید با دگردیسیهای دورهای (ماه! جزر و مد؟ شرارههای خورشید و اشعههای گاما؟) یا دیگر انواع آن بازی کنید.
تنها عنصر اصلی باقیمانده تعیین اعمال لازم برای شکستن طلسم، تغییر طلسم به موهبت یا هر چیزی است. یک بوسه الزامی کنیم؟ (یا چیزی پرسروصداتر و درگیرکنندهتر؟) آیا باید جام اصل تک نسخهی الههی قورباغهای، مورد، را بیابیم و خون بیگناهان را از آن بنوشیم… که بدون اعمال زور اهدا شده است؟ آیا هفت کلید برای کشتن دیرینگان هست که هر کدام باید پیدا شوند و پازلی اسرارآمیز حل شود تا دنیا را از دست خودمان نجات دهیم؟ راه باریکی از فرصتها تخیل کنید که شخصیتها در آن به امید رهایی پا بگذارند…
اگر دوست دارید از موارد یک تا شش برای تعیین محرک اصلی قصهی استحالهتان استفاده کنید:
۱- عشق دگردیسی را متوقف میکند.
۲- عشق دگردیسی را معکوس میکند.
۳- عشق دگردیسی را تغییر نمیدهد، ولی آن را معرکه میکند!
۴- مرگ دگردیسی را متوقف میکند.
۵- مرگ دگردیسی را معکوس میکند. (طلسم را میشکند و شخص را به حالت اولیه بازمیگرداند.)
۶- مرگ دگردیسی را متوقف نمیکند، اما مرگ را قابل تحمل میکند؟
حالا، با حیوانی در یک دست، انسانی در دست دیگر و راهی برای رستگاری در ذهن… به شخصیت اصلی دیگر فکر کنید. قربانی/آنتاگونیست/نقش مقابلی که هیولای تلخاندیش شما را به کسی تبدیل میکند که بخواهیم با او ارتباط برقرار کنیم، از او مراقبت کنیم و او را نجات دهیم کیست؟
صحنهها را طراحی کنید. چه چیزی میتواند باعث همراهی این دو شود؟ چرا به اندازهای کنار هم میمانند تا آنچه زیر نقاب هیولا، پوست زمخت، پنجهها و خشمی که دنیا را پس میزند پنهان است را کشف کنند؟ و آن واقعهی سرنوشتسازی که این دو زندگی را برای همیشه تغییر میدهد و نفسهای آنها (و ما) را از شگفتیاش در سینه حبس میکند چیست؟
حالا، مسلماً، اینها را کنار هم بگذارید. از اولش شروع کنید (چه حیوان ملعونی در این دخمهی ناخجسته میزید؟). به وسط بروید (چه؟ او دل و عاطفه هم دارد؟). و آنگاه که به جایی رسیدید که نقاب از دلهایشان برمیدارند، و به پایان رسیدید، کاری کنید که آهکشان خداحافظی کنیم.
بنویسید!
ترجمه: کیانا نیکلایی
این سری از مقاله ها خیلی با ارزش هستن. ممنون