
۲۴ فریم – سرویس آموزش: سیزدهمین عنوان از مجموعه مقالات معرفی «شاهپیرنگها» بر اساس نظریات رانلد بی. توبایس در سرویس آموزش ۲۴ فریم، به «شاهپیرنگ بلوغ» اختصاص یافته است.
[از دست رفتن اوهام…]
ص. ۱۶۰: «شاهپیرنگ بلوغ –پیرنگی که راجع به بزرگ شدن است- یکی از آن شاهپیرنگهای قویاً خوشبینانه است. درسهایی برای آموختن هست، و این درسها ممکن است سخت باشند، اما در پایان کاراکتر به خاطر آنها آدم بهتری شده است (یا خواهد شد).»
ص. ۱۶۱: «پروتاگونیست شاهپیرنگ بلوغ معمولاً فردی جوان و دوست داشتنی است که یا در انتخاب اهدافش سردرگم است یا اهدافش هنوز تماماً شکل نگرفتهاند. او روی دریای زندگی بدون سکان غوطه میخورد. او، مردد در انتخاب مسیرش و گرفتن تصمیماتش، درجا میزند. این ناتوانیها معمولاً نتیجهی بیتجربگی در زندگی و ساده لوحی است.»
«این داستان بلوغ یا coming of age در آلمانی Bildungsroman خوانده میشود که به معنای رمان تربیتی است. تمرکز این داستانها رشد اخلاقی و روانی پروتاگونیست است. داستانتان را جایی شروع کنید که پروتاگونیست به سنی رسیده باشد که میتواند به عنوان یک بزرگسال سنجیده شود. ممکن است برای این سنجش آماده باشد، یا شرایطی آن را بر او تحمیل کند.»
فاز اول: قبل
ص. ۱۶۲: «…با پروتاگونیست همانگونه که هست شروع کنید، قبل از اینکه رویدادها شروع به تغییر دادن زندگیاش کنند. باید ببینیم که این کاراکتر کیست، ذهنیات و اعمالش چه هستند که بتوانیم قبل از تغییر او قضاوتی از کیفیت اخلاق و روانش داشته باشیم. شاید کاراکترتان به گونهای ناپسند خصوصیات بچهگانهای از خود نشان بدهد. مثلاً ممکن است بیمسئولیت (اما خوشگذران)، دغلکار، خودخواه و سادهلوح باشد، همهی خصوصیات معمول کسانی که مسئولیتهای بزرگسالی را نپذیرفتهاند و یا قواعد اخلاقی و اجتماعی که باقی ما از کم و بیش از آنها پیروی میکنیم را قبول ندارند.»
که ناگهان…
ص. ۱۶۳: «که در این مرحله میرسیم به آزمایش. رویداد کاتالیزور. ناگهان چیزی از راه میرسد و سیلی محکمی به گوشش میزند…”
مرگ یک والد، طلاق، از دست دادن خانه…
«… رویداد باید آن قدر قوی باشد که توجه پروتاگونیست را به خود جلب کند و عمیقاً سازمان باورهایش را بر هم بریزد.»
«اگر بتوانید قدرت آخرالزمانی این رویداد روی روان کودک را به ما نشان دهید و باعث شوید آن را حس کنیم، توانایی خود را در نویسندگی ثابت میکنید.»
فاز دوم: نمیخوام.
اولین واکنش معمولاً انکار است، چه لفظی چه استعاری. اینجا را میانبر نزنید. خشم، مقاومت و غیره هم وجود دارد. شخصیتتان را طی اینها پرورش دهید.
ص. ۱۶۵: «شاید شخصیت در واقع سعی بر انجام دادن کار درست دارد، اما نمیداند کار درست چیست. این به معنی آزمون و خطاست. پیدا کردن آنچه کار میکند و آنچه نمیکند. این فرآیند بزرگ شدن است، سفر از معصومیت به تجربه.»
فاز سوم: بالاخره
ص. ۱۶۵: «پروتاگونیستتان بالاخره سازمان باورهای جدیدی مییابد و به نقطهای میرسد که میتواند آنها را آزمایش کند. در سومین فاز دراماتیک، پروتاگونیستتان بالاخره تغییر را میپذیرد (یا پس میزند). از آنجایی که ما متوجه شدهایم که غالب آثار این سبک پایان مثبتی دارند، پروتاگونیست شما نقش بزرگسال را به طرز معنادار و نه فرمالیتهای میپذیرد.»
هنگام نوشتن این شاهپیرنگ مراقب باشید. موعظه نکنید و نتیجهی اخلاقی نگیرید، بگذارید مخاطب خودش معنی نهفته در اعماق ملال را کشف کند و دنیا را نوع تازهای ببیند.
فهرست:
۱- آیا پروتاگونیستتان روی مرز بزرگسالی با اهدافی مبهم یا متناقض قرار دارد؟
۲- آیا داستانتان به وضوح به مخاطب نشان میدهد که پروتاگونیست کیست و چه حسی دارد قبل از این که رویدادهایی رخ دهند که فرآیند تغییر را آغاز کند؟
۳- آیا داستانتان بر تضاد زندگی سادهی پروتاگونیست (کودکی) با واقعیت زندگی بدون محافظت (بزرگسالی) تمرکز دارد؟
۴- آیا داستانتان بر رشد اخلاقی و روانی پروتاگونیست تمرکز دارد؟
۵- آیا رویداد تسریع کننده به وضوح باورها و درک از جهانی که نشان دادهاید را به چالش میکشد؟
۶- شخصیت تغییر را میپذیرد یا پس میزند؟ شاید هردو؟ آیا در برابر درس مقاومت میکند؟ رفتارش چگونه است؟
۷- آیا داستان شما پروتاگونیست را طی فرآیند تغییر بررسی میکند؟ آیا تغییر به نحو واقعگرایانهای تدریجی و سخت هست؟
۸- آیا پروتاگونیست جوان شما باورپذیر هست؟ آیا قبل از این که به آنها برسد ارزشها و بینش بزرگسالانه از خود نشان میدهد؟
۹- آیا داستان شما سعی میکند کسی را به بزرگسالیِ فوری برساند؟ یا از درسهای کوچک و تغییرات بزرگ استفاده میکند که فرآیند طولانی بزرگ شدن را نشان دهد؟
۱۰- آیا داستان شما بهایی روانی که برای آموختن این درس باید پرداخت کرد، و نحوهی کنار آمدن پروتاگونیست با این هزینه را به درستی نشان میدهد؟
این هم از درس پیشزمینهی فنیمان از توبایس.
از آن جایی که هنوز خیلی از هالووین نگذشته است بیایید در نظر بگیریم بزرگ شدن (بلوغ) چگونه میتواند بنیان وحشت باشد… آهان!
تصور کنید برای مثال ما دستهی نوجوانان معمولی و خوشگذرانمان را داریم (یا جوانان، ردهی سنی دلخواهتان را انتخاب کنید.)… در حال ماشین سواری، رقصیدن لب ساحل، رفتن به جشن فارغالتحصیلی… یا صرفاً چرخ زدن در پاساژها.
و ناگهان چیزی از راه میرسد. خمیر جوشانی از فضا؟ تماس از طرف دکتر (تشخیصش چه بود)؟ یا آن دیوانه از نیوجرزی؟… رویداد کاتالیزورتان را به هر نحوی طراحی کنید.
مقداری وقت روی مخلوط کردن، دم کشیدن و همزدن پیچ و تابهای احساسی این کودکان بگذارید…
و دنیاهای کوچکمان را با بلوغی که این کودکان درشان پا میگذارند تکان دهید. آیا خوزه واقعاً به رقص آخر سال نرفت که کنار فرناندو بنشیند که با هم طلوع را یک بار دیگر تماشا کنند قبل از این که… یا این که امیلی واقعاً اهمیت نمیدهد که بچه سم و شاخ دارد، بچهی خودش است و اگر بخواهد دانشگاه هم میرود… یا نحوهی شگفتانگیز اعتراف الفرد به کشاندن کل پایه به باتلاق در حالی که نمیدانست فصل مهاجرت خفاشهای خونآشام است.
خلاصه، به نظرم مواجهه با وحشتی طبیعی یا غیرطبیعی معمولاً کاتالیزور بلوغ است. بچهی پشمک به دست را بردارید، آفتی اضافه کنید که قلبش را بجود و اگر بیباک، شجاع و درستکار باشد… به بزرگسالی میرسید که میداند رعایت بهداشت دهان و دندان به عدم شکلگیری حفره در دندان کمک میکند.
(و اگر فکر میکنید قبلاً چند بار با این داستان مواجه شدهاید، درست است! اما هنوز چند قصه مانده است که از این پیرنگ بیرون بکشید… پس شروع به چلاندن کنید!)
نظرتان چیست یک یک تا شش داشته باشیم؟
۱- انسان بالغ نیاز دارد به او احساس نیاز شود، و بلوغ نه تنها به هدایت بلکه به تشویق نیاز دارد از سوی آن چه ایجاد شده و باید محافظت شود. –اریک اچ اریکسن، کودکی و جامعه، ۱۹۵۰
۲- ما تا وقتی که از جملهی مجهول به معلوم نرسیم مرز باریک بین کودکی و بزرگسالی را رد نکردهایم. یعنی جایی که دیگر نمیگوییم «گم شد» و میگوییم «گمش کردم». –سیدنی جی هریس، برعکس، ۱۹۶۲
۳- بخش دوم زندگی انسان دانا به ترمیم خطاها، تعصبات و باورهای اشتباهی میگذرد که در بخش نخست به او تحمیل شده است.» جاناتن سوییفت، تاملاتی در موضوعاتی مختلف، ۱۷۱۱
۴- زندگی با ترس بدون ترسیدن آخرین آزمون بزرگسالی است. –ادوارد ویکس، یک ربع قرن: پسرویهایش، ۱۹۸۱
۵- نقطهی عطف فرآیند بلوغ جایی است که هستهی قدرت درونیات که از همهی آسیبها جان سالم به در میبرد را مییابی. -مکس لرنر، کشور ناتمام، ۱۹۵۹
۶- یکی از نشانههای رد کردن جوانی ایجاد حس برادری و برابری با دیگر انسانهاست در حالی که جای خود را میان آنها مییابیم.- ویرجینیا وولف، ساعتها در یک کتابخانه، ۳۰ نوامبر ۱۹۱۶
لیستی از ۵ خصوصیت موردعلاقهتان تهیه کنید و تصور کنید کسی که هنوز به آن درجه از بلوغ نرسیده است چگونه ممکن است رفتار کند. روی یکی از آنها که شخصیت شما قرار است در آن زمینه آزموده یا به چالش کشیده شود تمرکز کنید.
سپس رویداد کاتالیزور را انتخاب کنید.
۱- مرگ (یک دوست، فامیل، غیره)
۲- بیماری
۳- بارداری
۴- واکنش دیگران به «راز» افشا شده (چی کار کردی؟؟؟)
۵- دعوت شدن به ارتکاب جرم
۶- ترک یک والد یا دیگر بزرگسال مهم در زندگی
رویداد کلی را سر و سامان دهید. واکنشها به آن را تعیین کنید. و اگر میخواهید عنصر وحشت را اضافه کنید و سطح تنش کاتالیزور را افزایش دهید! به نظرم تقریباً هر مورد لیست میتواند پایهی یک داستان ترسناک باشد و فقط کافیست از روزمره بیرونش بکشید و ترس را نیشخند زنان زیر گل و لایش خواهید دید.
حالا داستان را بچینید. فرد یا افراد جوان را به ما معرفی کنید. زندگیشان را با یک… تغییر زیر و رو کنید. کنشها و واکنشها را نشانمان دهید، تلاشهای فرار، پنهانشدن، در رفتن… و سپس رشد به سوی بلوغ را نشان دهید، به سوی کسی که با دانش بهای اعمالش رفتار میکند.
به به! چه قصهای قرار است بنویسید!
ترجمه: کیانا نیکلایی
دیدگاهتان را بنویسید